بسم تعالی
من زینب دانش آموز کلاس دوم ابتدایی که در روستا زندگی میکردم در یک روز بارانی که شیفت بعدظهر بودیم اماده شدم ورفتم مدرسه در کلاس ما دانش اموزان مختلط دختر وپسرباهم بودند مدرسه ما مسیر نزدیکی به رودخانه های فصلی داشت وبخاطر باران شدید سیل آمده بود ومن همراه همکلاسی های پسر به دیدن سیل رفتم اینقدر غرق دیدن سیل شدم که کلاس یادم رفت ویک ساعت دیر رسیدم آن روز توسط معلم تنبیه شدم ویک توگوشی محکم ب من زد ومن خیلی گریه کردم